دلگشا

اجتماعی، فرهنگی ، سینمایی

دلگشا

اجتماعی، فرهنگی ، سینمایی

سالاد ناهار

وقتی برای مرخصی هم میرم خونه نمیتونم بیشتر از ساعت هشت صبح بخوابم. حتی اگه با آخرین پرواز نیمه شب اومده باشم و ساعتی که رفتم تو رختخواب سه صبح باشه.

زود تر از همه بیدار شده بودم ، باید برای گرفتن بسته ای که به مدیرم قول داده بودم تا قبل از ساعت دوازده خودمو به کوچه دوازده خیابون تخت طاووس که روی تابلوهاش نوشتن شهید مطهری برسونم.

وقتی مسواک زدم و اومدم بیرون از دستشویی مامانم تازه به عنوان دومین نفر پا شده بود و داشت چایی میذاشت. گفتم قراره زود برم بیرون و ماشین رو هم با خودم میبرم. اونم مثل بیست و خوردی سال گذشته درست از وقتی که توانایی خرید کردن رو داشتم یه لیست خرید داد دستم . گفتم که معلوم نیست کی برگردم و این کاهو و خیاری که سفارش دادی شاید به سالاد ناهار امروز نرسه. زیر بار نرفت . کلاً از این که وقتی میام مرخصی یه سری کار ها رو براش انجام بدم خوشش میاد.

سویچ پی کی هفت ساله مون رو که هنوزم مثه ساعت کار میکنه رو برداشتم و راه افتادم. همیشه در آوردن ماشین از تو این پارکینگ تنگ برام کار سختی بود. حسابی ازم انرژی میگرفت . با هر ضرب و زوری که بود در اومد و روانه اتوبان پت و پهن حکیم شدم. حساب کرده بودم با ترافیک یک ساعتی تا تخت طاووس راه داشته باشم  ولی خیلی عجیبه که همیشه این کوتاه ترین و خلوت ترین راه خودش پیدا میشه. ساعت نه ونیم رسیدم. جای پارک هم گیرم اومد بعد از سه بار بالا و پایین رفتن تو همون کوچه دوازدهم البته اگه این پی کی کوچولو نبود به این راحتی ها آزاد نمیشدم.

خیلی زود بسته رو تحویل گرفتم و برگشتم تو خیابون. میتونستم برم خرید های سالاد رو بکنم و زودتر از پیش بینیم برگردم خونه . ولی یه حسی بهم میگفت برو  تو این شهر  که پر از آدمه و هیچکی منو نمیشناسه ( یعنی درصد پیدا شدن یه آشنا خیلی خیلی پایینه) فارغ از همه چی بگرد .  بدون هیچ مقصد مشخصی سوار اولین اتوبوس شدم. ماشینم جای پارکش خوب بود  و خوصله رانندگی هم نداشتم مخصوصاً تو ترافیک. تازه چه میدونم فرهنگ سازی هم هست استفاده از  وسایل نقلیه عمومی. اتوبوس میرفت میدان ولیعصر. از اون جا میتونستم تا چهار راه و تاتر شهر پیاده برم بعدش هم سمت راست که میشه انقلاب و کتابفروشی های بی انتهاش.

قدم زدن تو این مسیر رو از سالهایی که تازه از شهر مون کوچ کرده بودیم دوست داشتم. نمیدونم چقدر طول کشید و لی احساس میکردم خیلی زود رسیدم و تاتر شهر رو بروم بود. یاد اولین تاتری افتادم که با دوستام رفته بودم. اون موقع فضاش برام چقدر عجیب بود . چقدر گذشته و همه چیز رنگ عوض کرده. حتی خود من.

  •                         .... ادامه دارد

ده روزپس از کشف


 


اتمام پروژه طرح فاضلاب بلوار طالقانی تا پایان شهریور ماه و قبل از باز شدن مدارس (برای جلوگیری از ترافیک غیر قابل کنترل مهرماه شهر بندرعباس) عاملی بود که که ناگزیرمان کرد که عملیات اجرایی پروژه را بیست و چهار ساعته و بدون کوچکترین وقفه ای دنبال کنیم. این روال از اردیبهشت ماه آغاز شد و همچنان هم ادامه دارد.

تا اینکه صبح روز چهارم شهریور زمانی که برای تحویل شیفت به کارگاه رفتم سرپرست شیفت شب از پیدا شدن شئ ای فلزی که بی شباهت به یک لوله توپ جنگی قدیمی نبود ویک گلوله بزرگ سنگین که گردی آن از سنگ های حفاری شده متمایزش کرده بود هنگام خاکبرداری رو به روی درب اسکله شهید حقانی (اسکله قدیم) در عمق سه متری زمین خبر داد.  مورد مشابهی نیز ساعت 10 صبح بوسیله بیل مکانیکی از دل خاک بیرون آمد.

 مسئله را سریعاً به سازمان میراث فرهنگی گزارش کردیم و نماینده میراث بعد از طهر همان روز برای بازدید از اشیاء کشف شده به محل کشف آنها آمد بررسی کوتاهی روی لوله های توپ انجام داد و تایید کرد که مربوط به دوران صفویه میباشد(البته به شکل کاملاً غیر رسمی). شئ گرد کشف شده را نیز  گلوله منجنیق مربوط به همان دوران شناسایی کردند. همزمان با حظور ایشان خبر نگار خبرگزاری مهر هم خودش را به محل رسانده بود. مصاحبه کوتاهی با من کرد و صحبتی نیز با نماینده میراث فرهنگی که از دور شاهدش بود. وقتی از نحوه انتقال اشیاء کشف شده پرسیدم گفتند باید به محل موزه بندرعباس منتقل شود. قول همکاری دادم و گفتم چون وزن آنها سنگین است میتوانم بوسیله ماشین آلات موجود در کارگاه  آنها را در یک وانت بارگیری کنم ولی برای تخلیه آن نیاز مبرم به جرثقیل دارند. تشکر کردند و گفتند که بزودی خبرمان میدهند.

مکان دقیق پیداشدن این آثار باستانی دقیقاً بین مدرسه علمیه فعلی بندرعباس و همان عمارت گمرک قدیم این شهر و درب ورودی اسکله میباشد. از قدیمی ها شنیده بودم که قدمت این بلوار ساحلی فقط 40 سال است وقبل از آن به جای این بلوار شلوغ و پرترافیک ساحل طبیعی بوده، ولی اسکله شهید حقانی و گمرک قدیم بندرعباس که جایی آن را عمارت کلاه فرنگی هم خوانده اند و جاده رابط گمرک و اسکله قدمتی بیش از اینها داشته است. در حفاری این قسمت جنس زمین از سنگ و ساروج بود و توپ ها نیزدر زیر آن لایه ضخیم سنگ و ساروج کشف شد.

در هر حال اکنون که این مطلب را مینویسم ده روز از کشف این آثار میگذرد و غیر از آن بازدید اولیه و یک تماس کوتاه تلفنی از سوی نماینده میراث فرهنگی و درج خبر آن در خبرگزاری مهر و بازتاب آن در اخبار 20:30 شبکه دو سراسری همه چیز تمام شده به نظر میرسد. آن توپ ها و گلوله منجنیق همچنان روی زمین و در کارگاه طرح فاضلاب نگهداری میشود و روزانه بازدید کنندگان زیادی که از محل این توپ ها باخبر شده اند برای دیدن این آثار و گرفتن عکس یادگاری به کارگاه طرح فاضلاب شهری بندرعباس سر میزنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

  این مطلب در شماره اخیر ندای جوان چاپ شده و جالب اینه که الان 13 روز میگذره و هنوز هم خبری نشده برای تحویل این توپ ها.

لینک خبر خبرگزاری مهر

عکس ها از عبد الحسین رضوانی

ذره ای از آن روزها


در دوران دانشگاه یک کانون فیلم داشتیم که در آن سعی میکردیم آثار ارزشمند دنیای سینما جهان را به علاقه مندان واقعیش نشان بدهیم در باره اش گپ بزنیم و نظراتمان را در میان بگذاریم. جای رویایی و لذت بخشی بود . روزی قرار بود فیلم "دیوانه از قفس پرید" اثر به یاد ماندنی میلوش فورمن را نمایش بدهیم ، با دوستی که مشترکاً این کانون را راه انداخته بودیم وخیلی هم یادش بخیر قبل از اتمام فیلم از سالن آمدیم بیرون فقط به این قصد که چهره دوستانی که بعد از تماشای فیلم از سالن خارج میشدند را ببینیم. باز خورد نمایش آن فیلم فوق العاده بود یکی اصلاً حواسش به سنگ جلوی پایش نبود و دیگری که مثلاً به حرف دوستش گوش میداد میدانم که در فکر آن بود که رئیس بعد از فرار چه میکند ، چرا مک مورفی را کشت و..... .

دیدن تاثیر جادوی سینمای ناب بر مخاطب چیزی کم از دیدن یک شاهکار هنری ندارد. حال سالها از آن روزها گذشته و خیلی از آن حس و حال ها دیگر به سراغم نمی آیند روزمرگی بر ما چیره شده است.

 تا اینکه نیک زنگ زد و خواست برای این شماره ندای جوان فیلم پیشنهاد بدهم. در جا قبول کردم . فیلمم از قبل انتخاب شده بود. "یک مرد یک زن " ساخته کلود للوش فیلمساز فرانسوی  در سال 1966 و برنده نخل طلای کن همان سال.

فیلمی به زبان انگلیسی ولی با ساختاری فرانسوی ، در پاریس و فرانسه میگذرد و حکایتش در مورد یک مرد است و یک زن و یک اتفاق، جا ماندن زن از قطار و ناچاراً همراه شدن با مرد. به نظر من نکته قوت اصلی فیلم در فاصله گرفتن عجیب روایت فیلم از یک روایت کلیشه ای است.  راستش از اینکه زیاد درمورد فیلم توضیح بدهم حس خوبی ندارم. هیچ وقت قبل از دیدن هیچ فیلمی در موردش یک کلمه هم نمیخوانم . پس ببینید و وقتی دیدید میتوانم چهره هایتان را تصور کنم و فکرتان را بخوانم. شاید ذره ای باشد از آن روز ها.